داستانهای موفقیت

تنها لازمه عضویت

اين مرد هنگامی NA را پيدا كرد كه از نوعی برنامۀ درمان با داروهای جايگزين مواد مخدر استفاده ميكرد. آنچه در جلسات معتادان گمنام ميديد به چشمش خواستنی بود، اما ميترسيد اگر متادون را ترک كند دوباره به زندگی زمان مصرف برگردد. به اين ترتيب او ده ماه تمام هر روز به جلسات رفت تا عاقبت پاک شد.

سنت سوم ما تصريح ميكند: «تنها لازمۀ عضويت، تمايل به قطع مصرف است.» اولين بار كه در يک جلسۀ NA  شركت كردم، مطمئن نبودم كه آيا چنين تمايلی به قطع مصرف دارم يا نه، اما مسلماً اشتياق به رهايی از درد كشيدن در من وجود داشت. من بسيار بسيار خسته بودم؛ آن قدر خسته كه در مورد NA كنجكاو باشم، كه گوش كنم.

در اولين جلسۀ NA ،اتفاق بسيار تأثيرگذاری برای من افتاد: معتادانی را ديدم كه در راه بهبودی بودند. طبعاً من معتادهای زيادی را ميشناختم. در آن زمان مدتها بود كه در خيابانها زندگی ميكردم و جز با معتاد جماعت، با كسی سروكار نداشتم. اما همۀ دوستان معتاد من در حال مصرف بودند. قبلاً هيچ وقت معتاد پاک نديده بودم. چنين پديده ای هم برايم تازگی داشت و هم خيلی جالب بود. در جلسه سرگذشت اين معتادهای پاک را شنيدم و فوراً با آنها احساس نزديكی كردم. كاملاً معلوم بود كه اين آدمها همه از جنس خودم هستند. تنها فرقشان اين بود كه زندگيشان فقط در كلک جور كردن برای تهيۀ مواد و فرار از دست مأمورها خلاصه نشده بود. آنچه از زندگيشان ميگفتند بوی بهبودی داشت. در چشمانشان نوری می درخشيد و به نظر ميرسيد زندگيشان سرشار از اميد و امكانات آينده است.

در آن جلسۀ اول، همه دور نشسته بودند و به نوبت صحبت ميكردند. آخرين نفر من بودم. خودم را با نام معتاد معرفی كردم، اما صادقانه گفتم در مورد ترک مصرف به طور مطلق، هنوز ترديدهای خيلی زيادی دارم. برای گروه گفتم كه موقتاً از كارتن خوابی خلاص شده ام و ديگر مواد تزريق نميكنم، اما عضو برنامۀ درمان نگهدارنده با متادون هستم و چيزهای ديگری هم مصرف ميكنم. با كمال تعجب، كسی قضاوتی در مورد من نكرد. ورود مرا به انجمن NA خوش آمد گفتند و گفتند باز هم به جلسه بيايم. گفتند «جای درستی آمده ای. اينجا همه خودی اند.» شماره تلفن هايشان و يک برگۀ آدرس جلسات را به من دادند، به علاوۀ چيزی ديگری كه از همه تأثيرگذارتر بود: احساس پذيرفته شدن در جمع.

نميدانم در آن جلسۀ اول چه شد كه تصميم گرفتم صادقانه حرف بزنم. سالها زندگی خيابانی، باعث شده بود واكنش طبيعی من در برابر هر موقعيت ناآشنايی، دروغگويی و فريبكاری باشد. ولی نميدانم چرا به اين نتيجه رسيدم كه دليلی ندارد به اين آدمها دروغ بگويم. ديدم با دروغگويی فقط خودم را اذيت ميكنم. از نيروی برترم سپاسگزارم كه به دلم انداخت عوضِ ادا درآوردن، صاف و ساده از وضعيتم بگويم. احتمالاً همين تصميم هم زندگی ام را نجات داد. من راستش را گفتم و در نتيجه اعضای NA هم توانستند مرا از چيزهايی كه لازم بود بشنوم باخبر كنند. چيزی كه خيلی مايۀ شگفتی ام شد اين بود كه هيچ كس درنيامد مرا ارشاد كند. در عوض، تجربۀ خودشان را با من در ميان گذاشتند. تصميمش بر عهدۀ خودم بود كه از اين آگاهی های تازه در زندگی ام استفاده بكنم يا نه. با گذشت زمان، كم كم پذيرفتم تدابيری كه به حال ديگران مفيد بوده بعيد نيست به كار من هم بيايد.

يكی از بزرگترين مسائلی كه من در اوايل دوران بهبودی در مقام يک عضو جديد با آن روبه رو بودم، اين بود كه من در حال متادون درمانی وارد انجمن شدم. من نسبت به پاكی مطلق ترديدها و ترسهای زيادی داشتم و مخصوصاً از كنار گذاشتن متادون ميترسيدم. پس از سالها كارتن خوابی، نام نويسی در برنامۀ درمان با داروی جايگزين باعث شده بود زندگی ام سروسامانی پيدا كند. حالا سقفی بالای سرم داشتم و دوباره سر كار ميرفتم. ميترسيدم اگر متادون را كنار بگذارم دوباره به همان بی سروسامانی جنون آميز و زندگی بزهكارانه برگردم. مثل هميشه، شناخت و تجربۀ ساير اعضای NA راهنمای من در اين دوراهی شد. كسی به من حكم نكرد چه كار كنم. فقط در عمل و بدون هايوهوی، امكانات زندگی آزاد از اعتياد فعال را نشانم دادند. با گذشت زمان كم كم به اين باور رسيدم كه شاغل بودن و محل سكونت داشتن كافی نيست؛ و تا هنگامی كه مصرف هر نوع مادۀ شيميايی را ـ چه مجاز باشد چه غيرمجاز ـ ترک نكنم، از فوايد بهبودی به تمامی بهرهمند نخواهم شد.

بالاخره تصميم گرفتم به تدريج متادون درمانی را قطع كنم. پاک شدن هم به لحاظ جسمی و هم به لحاظ روحی برايم بسيار دشوار بود. قبل از اين كه كاملاً قطع مصرف كنم، ده ماه تمام هر روز به جلسات NA ميرفتم. كسی نبود كه از او سرمشق بگيرم: در آن درمانگاه متادون، من تنها كسی بودم كه به خواست خودم داشتم سم زدايی ميكردم. هر روز، هنگام ورود و خروج به درمانگاه، ناچار بودم از وسط يک مشت فروشندۀ مواد مخدر كه انواع قرصها را ميفروختند رد بشوم. مشكل ديگری كه بايد با آن روبه رو ميشدم در جلسات NA بود. من از همان جلسات اول ياد گرفته بودم خيلی مهم است كه صادقانه و بدون پرده پوشی درونياتم را با ديگران در ميان بگذارم. در نتيجه وقتی صحبت ميكردم، راستش را ميگفتم. ميگفتم هنوز پاک نيستم، اما دارم سخت برای رسيدن به اين هدف تلاش ميكنم. در كمال تعجب، بعضی ها وقتی من در جلسات NA صحبت ميكردم حسابی ناراحت ميشدند. يک بار بعد از جلسه ای، يک نفر آمد سراغم و گفت تا موقعی كه پاک نشده ام حق ندارم در جلسه حرف بزنم. بارِ اول كه چنين چيزی شنيدم، حسابی جا خوردم و اذيت شدم. برای اولين بار احساس كردم در NA جايی برای من نيست. خوشبختانه، خانمی از اعضای قديمی تر حرفهای ما را شنيد. مرا كشيد كنار و گفت تنها لازمۀ عضويت در NA همين تمايل به قطع مصرف است. به من قوت قلب داد كه: «تو فقط جلسه ات را بيا عزيز جان؛ اينجا مالِ آدمهايی مثل من و توست.» از نيروی برترم سپاسگزارم كه پيام محبت و پذيرش او را گوش كردم. هر وقت من در مورد مشكلات و ترديدهايم صحبت ميكردم، كسی در جلسه بود كه تجربۀ شخصی اش را در اين مورد در ميان بگذارد؛ و اين بسيار به حال من مفيد بود.

شناخت و تجربۀ ساير اعضای NA در روند پاک شدن من بسيار حياتی بود. آنها حتی به من كمک كردند تا بيمۀ درمانی بگيرم و به بيمارستانی بروم تا بتوانم آخرين مرحلۀ سم زدايی را زير نظارت پزشک طی كنم. به شكرانۀ  NA،وقتی از بيمارستان بيرون آمدم ـ و برای اول بار در عمرم پاک بودم ـ يک راهنما، يک گروه خانگی، و يک پست خدماتی در انتظارم بود. از همه مهمتر، پذيرفته بودم كه در برابر اعتياد عاجزم و به اين باور رسيده بودم كه فقط نيرويی برتر از خودم ميتواند سلامت عقل را به من بازگرداند. آن موقع اينها را نمی فهميدم، اما در واقع بر اثر شركت مداوم در جلسات، گوش دادن، ياد گرفتن، و سرمشق گرفتن از ساير اعضای NA ، اين تصميم را گرفته بودم كه اراده و زندگی ام را به مراقبت نيرويی برتر از خودم بسپارم. به لطف همان نيرو، اكنون كه بيست ويک سال از آن زمان ميگذرد من هنوز هم پاک هستم.